f

ساخت وبلاگ
* دیروز یه ساعت تمام نشسته بودم پشت سیستم، هی داشتم رزومه سند میکردم! این روزا کلا شغلم اینه... 

* بابای دوستم یه توله سگ خریده. قصدش حضور یه سگ نگهبان تو خونشون بوده ولی وقتی میره که سگو بیاره این سگ کوچولوی بامزرو دیده و نتونسته دل بکنه! قرارِ بزرگ بشه و بعد نگهبان :) رفتم خونشون.. من تا حالا با یه سگ انقد از نزدیک ارتباط نداشتم! همیشه سگ (و کلا حیوونارو) دوس داشتم ولی وقتی دوست جان گف نمترسی؟ گفتم نمیدونم! واقعانمیدونستم ازش می ترسم یا نه!

اولش اون از من ترسید :)) بعد کم کم اومد طرفم و پاهامو بو کرد، در واقع کتونیامو! ولی وقتی نشستم و دوباره در رفت.. بعد که دستمو بردم طرفش یواش یواش اومد جلو شروع کرد لیس زدنِ دستم و دیگه باهام دوست شد.. خیلیم صمیمی! می پرید تو بغلم میشِست... فک میکردم اگه یه روز یه حیوون لیسم بزنه بدم بیاد ولی نیومد! هر جا میرفتم دنبالم میومد.. کلی باهاش بازی کردم و کلی انرژی گرفتم. اونم سرحال شد... 

سگ کوچولو از نژاد روتفایلر یا روتوایلر بود .. خیلی دوسش داشتم خوشم اومد.. حس خوبی داد بهم...

یه دختر چشم زاغ...
ما را در سایت یه دختر چشم زاغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 183 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:38