سر صبح...

ساخت وبلاگ

چند وقت پیش یه خواب عجیب دیدم... خیلی عجیب! من بودم با دو تا زندگی.. آدمای زندگیمو ندیدم ولی میدونستمشونو و حسشون میکردم... زندگیشون میکردم! دو تا زندگی کاملا متفاوت از منه الان! تا دو سه روز ذهنم و حسم کاملا درگیر بود.. درگیر بچه هام تو خوابم! درگیر خونواده تو خوابم! درگیر همسرم! حسم درگیر بود، همه احساساتم! نه فقط فکرم...

میگن آدم وقتی یه تصمیم میگیره و ادامه میده، تو دنیاهای موازی با تصمیم های دیگه که می تونست بگیره زندگیش ادامه پیدا میکنه... چقددر دلم میخواد زندگیامو تو دنیاهای دیگه ببینم... ینی اونارو دیدم تو خواب؟ اگه آره، کدوم تصمیماتم بوده؟ چقدددر دلم میخواد سر در میاوردم از همه اینا....

+ الان عکسشو دیدم، با پسرش... شبیه هم.. شبیه من! دلم تنگه.. خیلی.. نتونستم جلوی خودمو بگیرم که فک نکنم اون پسرک ۱۰ ساله خوشگل میتونست پسر من باشه... اونا می‌تونستن خونواده من باشن... شاید تو یه دنیای موازی هستن..

نفسام عمیق تر شد.. مثل همه وقتایی که به این چیزا فک میکنم...

یه دختر چشم زاغ...
ما را در سایت یه دختر چشم زاغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 58 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:46