روزای بعدش بود، بابا مرخص نشده بود و تو ای سی یو هی نوسان داشت... یکی ازون روزا صب که پاشدم هررر کاری کردم حوصلم نکشید موهای پر و بلندمو شونه کنم! نتونستم! نشد! اعصاب و روحیشو نداشتم! نمیدونم چه جوری این حسمو بگم ولی اون لحظه بدم میومد ازون موهای بلند که ناز کردنای بابارو کم داشت... قیچیو برداشتم و از بالاترین جایی که میتونستم موهامو زدم و گذاشتم زمین! بابا همیشه با موهام بازی میکرد، عاشق موهام بود... هست :) و من موهامو بدون بابا نمیخواستم!!!
و اون خرین باری بود که موهامو اونقد کوتاه کرده بودم... سال ها پیش!
+ پریشب خیلی یهویی تصمیم گرفتم!
موهای بورو زیتونی بلند تا کمرم، الان شده موهای مشکی کوتاه مصری فانتزی تا روی گردنم
اونقد تغییر کردم که از همکار و دوست و خونواده بگیر تا صندوقدار هایپر محله تعجب کردن!
و من موهای جدیدمو دوس دارم :)
یه دختر چشم زاغ...برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 174