نو!

ساخت وبلاگ
اون موقه ها اینجوری نبود! وقتی میگفتن یکی باید قلبش عمل شه اولین چیزی که به ذهن میومد این بود که از اتاق عمل میاد بیرون یا نه؟!بابا تا اون روز حالش خوب بود، ظاهرش خوب بوده ینی ... خیلی یهویی با یه درد ساده کوچولو! در عرض دو سه روز رفت زیر تیغ جراحی.. عمل قلب باز.. دانشجو بودم و تازه از خونه و خونواده دور شده بودم... اول خواستن بهم خبر ندن ولی داداشام اینو حق من میدونستن که بدونم ( دمشون گرم) و فهمیدم و شبونه اومدم تهران... اون عمل طاقت فرسا ۸ ساعت طول کشید..  و بماند که چه بر ما گذشت... 

روزای بعدش بود، بابا مرخص نشده بود و تو ای سی یو هی نوسان داشت... یکی ازون روزا صب که پاشدم هررر کاری کردم حوصلم نکشید موهای پر و بلندمو شونه کنم! نتونستم! نشد! اعصاب و روحیشو نداشتم! نمیدونم چه جوری این حسمو بگم ولی اون لحظه بدم میومد ازون موهای بلند که ناز کردنای بابارو کم داشت... قیچیو برداشتم و از بالاترین جایی که میتونستم موهامو زدم و گذاشتم زمین! بابا همیشه با موهام بازی میکرد، عاشق موهام بود... هست :) و من موهامو بدون بابا نمیخواستم!!!

و اون خرین باری بود که موهامو اونقد کوتاه کرده بودم... سال ها پیش!

+ پریشب خیلی یهویی تصمیم گرفتم! 

موهای بورو زیتونی بلند تا کمرم، الان شده موهای مشکی کوتاه مصری فانتزی تا روی گردنم

اونقد تغییر کردم که از همکار و دوست و خونواده بگیر تا صندوقدار هایپر محله تعجب کردن!

 و من موهای جدیدمو دوس دارم :)

یه دختر چشم زاغ...
ما را در سایت یه دختر چشم زاغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 7:46