_ اشکامو پاک کردم و با دفترچم صورتمو باد زدم! که سرخی چشام بره و عادی بشم. بعدم لبخند ملیحمو جلو آینه تنظیم کردمو از اتاق زدم بیرون.. تا منو میبینه خیلی با شور و هیجان میگه جوونی خیلی عالم خاصیه، محشره، عالیه... الان بهترین روزای عمرته، قدر بدون و لذت ببر... اون لبخندرو واضح تر کردمو گفتم بله همینطوره، خیـــــــــــلی عاااالیه!!!
_ ازم خواستگاری کرد.. به صورت کاملا رسمی! برا پسرش که 8 سال از من کوچیکتره!!!!
یه دختر چشم زاغ...برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 133