مهندس بار اول با خنده: اینا چیه داری به من تحویل میدی؟!
بار دوم با چشای متعجب نگام کرد که دیگه خودم فهمیدم هر چه زودتر برم بهتره :))
بار سوم گف: تو امروز کجایی؟؟
دیگه آخرش ساعت 11 صبح نشده: پاشو برو خونه ، بیا برو ، بدو، ما امروز کار کردنه تورو نمیخوایم ....
_ مهندس الان جدی گفتین؟
_ بله، بفرمایین
_ مهندس الان مهربونین؟ یا عصبانین اینجوری می گین؟
خندش گرفت از طرز حرف زدنم : بیا برو ف... یه چیزی بهت میگمااا
_ چشــــــــــــــــم
و شاد و خرم کیفمو برداشتم و از بجه ها خدافظی کردم
مستقیم رفتم بیمارستان، جاییکه حواسم بود!
* امروزعزیزم از بیماستان مرخص شد، بعد از چندین روز،امروز روز قشنگی بود واسمون... اونقد که از خوشحالی اشکمون درومد
عمل به بهترین شکل ممکن انجام شده و دکتر کاملا راضیه
خودش سر پاس ولی شرایط خاصی داره، چندین ماه مراقبت شدید می خواد
حالش خوبه :)
یه دختر چشم زاغ...برچسب : نویسنده : minnmanama بازدید : 158