یه دختر چشم زاغ

متن مرتبط با «بابا» در سایت یه دختر چشم زاغ نوشته شده است

بابا باش!

  • * رو صندلی عقب ماشین بودیم، سرش رو بازوم بود، کاملا بی حال... نگاش که میکردم دلم کباب بود،یه پسر 23 ساله قد بلند،هیکلی، ورزشکار! که حتا توان نداشت سر پا واسته! اشکام همینجور میومد پایین! یه لحظه چشماشو باز کرد؛ گفتم دلم میخواد بزنم لهت کنم سهند!!  با دستش صورتمو  پاک کرد، یه لبخند کمرنگ و دوباره چشماشو بست.. * به شدت معتقدم پسر بچه، پسر نوجوون، پسر جوون، حتا پسری که خودش پدر شده! ینی شده آقای,بابا ...ادامه مطلب

  • عرشیا

  • کتابخونرو ریخته بودم پایین داشتم تمیز میکردم؛ عرشیام داشت بازی می کرد.. می دویید، توپ بازی میکرد،  وسط دوییدنای بی دقتش به من میخورد که با این ضربه ها! اتومات یه نیم متری جا به جا می شدم و ... سرو صدااام که فراوون... که یهو دیدم  بالای قفسه هاس،به عنوان پله استفاده کرده بود و  یه سه ردیفی رفته بود بالا! رفتم واستادم پشت سرش و کمک کردم بیاد پایین و گفتم دیگه نرو بالا خطرناکه و کلی توضیح... این صحنه چن باری تکرار شد، تا دفعه آخر که یه لحظه کتابخونه ای که یه دیوارو گرفته یه لحظه  از دیوار جدا شد، دیگه دادم درومد: عرشیاااا بیا پایین دیگه ام نرو اون بالا ... با ی,عرشیا,عرشیان سیر,عرشیان سالار شیراز,عرشیا گشت,عرشیان,ارشیا بابازاده,عرشیا خواننده,عرشیا دارو,عرشیان سالار تهران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها